باران باران ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

بهانه زندگی

قسمت دوم دکتر جدید

اونروز از ساعت ١ که مطب بودیم با کلی پارتی ساعت ٣ و نیم کارمون تموم شد و بیچاره بابام هم پایین منتظرم بود . . . فکر نکنم هیچ بابایی برای دخترش که بره دکتر زنان و زایمان این همه معطل شده باشه . . . اولش رفتم پیش یه ماما که وزن و ضربان قلب دخمل را چک کرد و احساس رضایت کرد . . . بعد هم همه ی مدارکم را یه جا جمع کرد و گفت اگه خانم دکتر تأیید کرد بیا تا پرونده برات تشکیل بدم . . . یک ساعت منتظر موندم تا برم تو مطب تا بالاخره با پارتی وارد مطب شدم . . . دوباره قبل از اینکه برم پیش دکتر یه ماما دیگه بود و چند تا دیگه خانم باردار که یا منتظر بودند دکتر بیدا جداگونه صدای قلب نی نی را گوش بده یا برند سونو گرافی . . . بالاخره بعد از یک ساعت دک...
23 تير 1391

بابا علی خیلی دوست داریم . . .

سلام ژینای عزیز و دوست داشتنی مامان امروز می خوام یه کم از محبتایی که بابایی هنوز تو نیومده بهت ابراز می کنه بنویسم . بابایی از همون اول که زندگیمونو تشکیل دادیم خیلی دوست داشت نی نی دار بشیم ولی من به دلایلی خیلی مایل نبودم . اونم بنده خدا با خواسته های من کنار اومد . تا اینکه بالاخره شما وارد زندگی ما شدی . . . حرف از تو که میشه که اول همه اشک تو چشماش حلقه می زنه . . . یه جوری تو رو می خواد که برای من خیلی شیرینه . . . دلم می خواد مرتب از تو حرف بزنمو و اونو احساساتیش کنم . . . یه وقتایی میشینه و از کارایی که دوست داره از تو ببینه حرف می زنه . . . میگه دلم می خواد برم دم اتاقش ببینم پشتشو کرده به در و داره یه شیطنت م...
23 تير 1391

نیمچه سیسمونی

سلام دختر نازم . . . پارسال که مامان و بابام رفتم مکه یه سری لباس از اونجا خریدم که اکثراً مخصوص یک سال به بعد بچه میشه و نصفش پسرونه و نصفش دخترونه شد چون اون موقع کسی خبر نداشت که من یه دخمل ناز پیدا می کنم . . . امسال که بابا تنها به عنوان معاون کاروان رفت دیگه خبر داشت ولی متأسفانه ناشی بود و نمی دونست که چه سایزی و چه چیزایی بیشتر بدرد می خوره . . . فقط همینو بگم که تنها 6 تا شیشه شیر در سایزهای مختلف برای دخمل آورده . . . یه سری سرهمی که همه یک سایز و همه یه مدل هستند . . . حالا خوبه که تو بسته بندی رنگاش باهم فرق می کنه وگرنه همه هم یک رنگ می شد . . . یه چند تایی هم عروسک آورده بود . . . با هزار تا ذوق و شوق این لباسا را از ساک در م...
23 تير 1391

تعویض دکتر - استراحت مطلق و . . .

دیروز یعنی یازدهم تیر ساعت ٤ نوبت داشتم . مثل همیشه موندم اداره و از اونجا راه افتادم ولی این دفعه خیلی اذیت شدم تا رسیدم یه چهارراه پایین تر . . . مرتب دلم درد می گرفت و دلم می خواست یه جا بشینم . . . احساس می کردم مثانه ام هر لحظه است که بیفته زمین . . . خلاصه با هزار بدبختی خودمو به مطب رسوندم و به عنوان اولین نفر وارد مطب شدم . همون لحظه اول با حرفای دکتر شوکی بهم وارد شد که نگو . . . خانم دکتر تصمیم گرفته بود از ٥ مرداد تا ٢٤ شهریور بره خارج از کشور و به جای خودش ٢ تا دکتر جایگزین کرده بود . . . یکی برای مطبش و یکی هم فقط برای زایمان . . . بعد از اون وقتی می خواست معاینه کنه دید که خیلی شکمم اومده پایین و برام استراحت نوشت ولی من که...
12 تير 1391
1